- طاس گرفتن
- با تردستی طاسها را طوری انداختن که خالهای مورد نظر بیاید گرفته زدن کعبتین
معنی طاس گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پرماسیدن
پا گرفتن
روانه شدن، رونده
عیب گرفتن طعنه زدن
هماهنگ شدن
یادبود برای مرده گرفتن
زندگانی یافتن، قوت یافتن پس از ضعف و بیماری قوت شدن پس از سستی، جنبان شدن پس از افسردگی: (مار افسرده در آفتاب جان گرفت)، جان ستدن چنانکه عزرائیل از آدمی، کشتن قتل. یا جان گرفتن خاطرات کسی. بیاد او آمدن آنها
منزل کردن، جایگزین شدن
انس گرفتن به (با) کسی. الفت یافتن با او استیناس
ملاقات، مصاحبه
اعراض کردن، منحرف شدن
آموختن، فراگرفتن کاری، از بر کردن
کنایه از به وصال کسی رسیدن و با او هم آغوشی کردن
عمل فرو بردن دندان در چیزی، دندان گرفتن، گاز زدن
پس گرفتن، واپس گرفتن، چیزی از کسی گرفتن، چیزی به چنگ آوردن
حمایت کردن، گوشه گرفتن، سر حد داری کردن، طرف بستن از چیزی
هلیدن رهایی یافت زن از قید زوجیت
پارسی است تلا گرفتن در زر گرفتن مطلا کردن بزر گرفتن: دندان را طلا گرفت
رخش گرفتن برداشتن تصویر شخص یا شی یا منظره ای به وسیله دوربین عکاسی عکس برداشتن
یارو گرفتن انتخاب کردن زن شوهر دار مردی جز شوهر خویش را به هم صحبتی و عشق ورزی
پیشگویی کردن کندایی پیش بینی کردن حوادث در وقایع گذشته و آینده کسی فال زدن تفال کردن
کار گرفتن کسی را. بکاری نصب کردن بکار گماشتن
نواختن کاسه، ضرب گرفتن: (ساقی بشوق این غزلم کاسه میگرفت میگفتم این سرود و می ناب می زدم)، (حافظ)، سرودن و نواختن کاسه گر خواندن نوای کاسه گر: (حالت سرو چنانست که ذوقی دارد نفس بلبل و آن دبدبه کاسه گری) (نجیب جرفادقانی)، کار خانه و دکانی که در آن کاسه و بشقاب و آوندهای چینی سازند. یا فوت کاسه گری. دقایق یک فن رموز یک هنر. یا بلند بودن (دانستن) فوت کاسه گری. وارد بودن به دقایق امری آگاهی از پیچ و خم های عملی
خرد شدن ضعیف گشتن: (پس نه مقری تو که ملک خدای هیچ نگیرد نه فزونی نه کاست) (ناصر خسرو)
گاز زدن: تا بود در تو ساکنی بر جای زلف کش گازگیر و بوسه ربای. (هفت پیکر)
خسوف شدن، لکه شدن صورت یا عضوی از بدن بطور دایم. توضیح مردم پندارند که در هنگام کسوف ماه مادر چنین شخصی با ناخن صورت یا عضوی از بدن خود را خارانده همانجا در طفلی که در شکم داشته لکه دار شده
شهرت یافتن، مشهور و معروف شدن
قطع شدن نفس مردن: این قدر حرف نزن نفست بگیرد خ
از سر گرفتن از نو آغاز کردن: (بهری میگفتن که ایمان واسر گیر که کافر شدی)
محبوب معشوق، دوست رفیق. یا یار غار. ابوبکرکه درغار ثور همراه رسول خدا بود، مجازا رفیق یک رنگ وموافق ، کمک کار ناصر معین. یا به یار داشتن، کمک گرفتن: هیچکس را تو استوار مدار کار خود کمن کسی بیار مدار. (سنائی) یا یار گرفتن، در بازی یک یا چند تن از بازی کنان رابرای کمک خودبرگزیدن، همراه: مرا حیایی مناع است و نازک طبعی باآن یاراست، دارندگی هوشیار دارای هوش
بخاطرسپردن، آموختن